مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.

  کد مطلب:46113 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:17

مقصود «اگوست كنت» از مراحل سه گانه فلسفه و علم چيست؟ اين نظريه چه اشكالاتي دارد؟
1 . مرحلة رباني
اگوست كنت از مرحلة نخست به مرحلة رباني تعبير ميكند، مقصود او اين است كه بشر در مرحله اي از زندگي خود، پديدههاي طبيعي و گردش كار جهان را ناشي از اراده فوق طبيعت ميدانسته است و براي همة پديدهها، علتي جز يك مؤثر غيبي قائل نبود و پس از طي يك رشته مراحل خرافي، سر انجام به توحيد گراييد.
2 ـ مرحلة فلسفي
در اين مرحله خود انسان براي امور، علت فاعلي و علت غائي ميجويد و به جوهرهاي مادي و مجرد قائل ميشود، و قوا و علل را در آغاز فراوان ميپندارد، سپس كم كم آنها را جمع آوري ميكند، و سرانجام منتهي به يك علت ميشود و ان را طبيعت ميداند. و در اين مرحله، استدلال و تعقل جاي تخيل را ميگيرد، ولي باز فكر مردم به دنبال حقايق مطلق باطني و نهاني است كه به درستي به آنها نميتواند پي ببرد.
3 ـ مرحله علمي و تحققي
در اين مرحله حس و تجربه جايگزين تعقل ميشود و نتيجه اين ميگردد: آنچه كه معبر است همان امر محسوس است و هر نوع تخيل و تعقلي كه مبني بر مشاهده و تجربه نباشد در علم معتبر نيست.
او پس از تبيين مراحل سه گانه، مرحلة سوم را پايان بخش دو مرحلة نخست ميداند كه ديگر به آن بازگشتي نيست، ولي در عين حال ميگويد فرضيه «خداي طبيعت» در آن بخش از زمان، كه انسان در ناداني به سر ميبرد، بزرگترين خدمت را به بشر كرد؛ زيرا او را از درد شك و عذاب ترديد، رهايي بخشيد، از اين نظر از او قدرداني ميشود، ولي اكنون كه علل پديدهها از طريق تجربه و آزمون براي همگان آشكار و روشن گرديده است، ديگر نيازي به چنين «خدا» نيست و علم او را به انزوا سوق داده است. (سير حكمت در اروپا: 3/106ـ 107)
با اين كه «اگوست كنت» با اين طرح پيوند خود را از كليسا ميبرد، در عين حال در طرح نظريه خود از اصطلاح كليسا كمك ميگيرد و خدا را پدر طبيعت مينامند.
فرضيه مقاطع سه گانه عقيده بشري دربارة تفسير طبيعت، با اشكالاتي رو به رو است كه هر كدام ميتواند از ارزش قطعي او بكاهد و در يك نگاه جمعي به اشكالات، آنان را، به صورت افسانه در آورد اينك تحليل اين بخش:
1ـ ابهام از نظر زمان
طرّاح نظريّه، مقاطع زماني مراحل سه گانه را حتي به طور تقريبي معين نكرده، و فقط با محاسبات ذهني اظهار نظر كرده است، او بايد روشن كند كه در چه مقطع از زمان، مثلاً قبل از طوفان نوح يا پس از آن، پيش از ميلاد، يا پس از آن و يا پيش از چه تمدني جامعة بشري، فلان مرحله را طي كرده، آنگاه در مقطع مشخصي گام به مرحلة دوم نهاده است، تعيين زمانهاي مراحل، كاملاً ضروري ميباشد به ويژه كه نظريه، كاملاً يك نظريه تاريخي و مربوط به تاريخ فلسفه است، از اين جهت بايد مستند و روشن و كاملاً زمان بندي شده باشد، گفتن اين سخن كه بشر، در زندگي فكري و عقيدتي خود از مرحله اي به مرحلة ديگر پيوسته، كار آساني است، امّا اثبات آن، بدون تعيين زمان گرچه به صورت تقريبي، كار آساني نيست.
2 ـ ابهام از نظر مكان
ابهام فرضيه اختصاص به زمان، ندارد، از نظر مكان و جايگاه نيز در ابهام كامل فرو رفته است او روشن نكرده است كه مقاطع سه گانه، فراگير بوده و يا به نقطه اي از نقاط جهان تعلق داشته است، تبيين فرهنگ و عقايد بشري، بسان كشف قانون ـ «انبساط فلزات» ـ نيست كه براي خود، زمان و مكاني نطلبد، و به زمان بندي نيازي نباشد، بلكه اين نوع تحليل ها در گرو روشن كردن مرز زماني و مكاني آن است.
اگر نظر او در اين تقسيم، قاره اروپا بوده، بر فرض صحت، گواه بر كلي بودن تحليل نخواهد بود، آيا واقعاً در تمدن چيني، مصري، ايراني و هندي كه هزاران سال از آن ميگذرد، چنين مراحلي وجود داشته است؟
اين دو نوع ابهام از ارزش فرضيه ميكاهد، و انسان نميتواند براي مجموع بشر، و تمام ملل و اقوام، سه نوع تفكر معين كند، زيرا ابهام از نظر زمان و مكان اين احتمال را پيش ميآورد، كه برخي از اقوام، فاقد برخي از مراحل بودهاند، و براي آنها جز يك و دو دوره (فلسفي و علمي) نبوده است، تمدن چشمگير چينيان و مصريان و ايرانيان، گواه روشن بر شكوفايي علوم تجربي در اعصار پيشين است، آثار باقي مانده از تمدن مصريان، مانند اهرام، گواه بر غور آنان در مسائل مربوط به فيزيك است، طب يوناني و هندي سپس ايراني، دليل واضح بر تفسير پديدهها از طريق علل و معاليل ميباشد. و هيچ گواه نيمه روشني در دست نيست كه اقوام مترقي آن روز، در بخشي از زمان پديده را به نحو رباني تفسير ميكردند، و از روند طبيعت و سير علل و معاليل آن غافل بودند.
3 . چرا سه نوع تفكر همزمان نباشند
مشكل سوم اين است كه اين حكيم فرانسوي ميخواهد اين مراحل را در طول يكديگر قرار دهد و آن اين كه مجموع بشر و يا لا اقل مردم اقليمي، در بخشي از زمان به صورت ربّاني انديشيده و فاقد هر نوع تفكر فلسفي بودند، آنگاه به خانه تكاني برخاسته، و انديشههاي نخست را رها كرده و همگي گام در مرحلة دوم نهادند، و پس از گذراندن دوراني، به تدريج افكار فلسفي را رها كرده، به علم و دانش تجربي روي آورده، و علل پديدهها را در درون خود طبيعت جستجو نمودند، و به زندگي در دو مرحله نخست، پايان بخشيدند.
اكنون سؤال ميشود، چرا بايد اين مراحل زنجيره اي باشد، آيا امكان ندارد كه در ميان جامعههاي ديرينه، افراد مختلف با طرز تفكرهاي گوناگوني پيدا ميشدند، گروهي به صورت رباني انديشيده، در حالي كه گروه ديگر، گام فراتر نهاده، مؤثر در طبيعت را جوهر مجرد، و مادي (وابسته به خدا) ميدانستند، و برخي ديگر به علم روي آورده و به تجربه و آزمون ميپرداختند؟
به گواه اين كه همزمان با دعوت پيامبران به راه و روش الهي و به تعبير مترجمانِ كلامِ اگوست كنت «رباني»، در يونان باستان فلسفه مشّاء، به اوج كمال خود رسيده، و در ميان آنان پزشكان و رياضيدانان بي شماري مانند ارشيمدس (حدود 287ـ 212م) و غيره وجود داشتند كه با تجربه و آزمون و علوم سر و كار داشتند.

: آية الله جعفر سبحاني
سيماي فرزانگان ج 1

مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.